خنده ی با چاشنی
 
 
چهار شنبه 22 تير 1390برچسب:, :: ::  نويسنده : مجتبی

*این مطلب طنزه: یه وقت قضیه رو جدی نگیرین ،ایمیل بزنین فحش و اینا...!!!! :))


ژاپن: به شدت مطالعه می کند و برای تفریح ربات می سازد!

 

مصر: درس می خواند و هر از گاهی بر علیه حسنی مبارک، در و پنجره دانشگاهش را می شکند!

 

هند: او پس از چند سال درس خواندن عاشق دختر خوشگلی می شود و همزمان برادر دوقولویش که سالها گم شده بود را پیدا می کند. سپس ماجراهای عاشقانه و اکشنی(ACTION) پیش می آید و سرانجام آندو با هم عروسی می کنند و همه چیز به خوبی و خوشی تمام می شود!

 

عراق: مدام به تیر ها و خمپاره های تروریست ها جاخالی می دهد ودر صورت زنده ماندن درس می خواند!

 

چین: درس می خواند و در اوقات فراغت مشابه یک مارک معروف خارجی را می سازد و با یک دهم قیمت جنس اصلی می فروشد!

 

اسرائیل: بیشتر واحدهایی که او پاس کرده، عملی است او دوره کامل آموزشهای رزمی و کماندویی را گذرانده! مادرزادی اقتصاد دان به دنیا می آید!

 

گینه بی صاحاب!: او منتظر است تا اولین دانشگاه کشورش افتتاح شود تا به همراه بر و بچ هم قبیله ای درس بخواند!

 

کوبا: او چه دلش بخواهد یا نخواهد یک کمونیست است و باید باسواد باشد و همینطور باید برای طول عمر فیدل کاسترو و جزجگر گرفتن جمیع روسای جمهوری امریکا دعا کند!

 

پاکستان: او بشدت درس می خواند تا در صورت کسب نمره ممتاز، به عضویت القاعده یا گروه طالبان در بیاید!

 

اوگاندا: درس می خواند و در اوقات بیکاری بین کلاس؛ چند نفر از قبیله توتسی را می کشد!

 

انگلیس: نسل دانشجوی انگلیسی در حال انقراض است و احتمالا تا پایان دوره کواترناری!! منقرض می شود ولی آخرین بازماندگان این موجودات هم درس می خوانند!

 

ایران: عاشق تخم مرغ است! سرکلاس عمومی چرت می زند و سر کلاس اختصاصی جزوه می نویسد! سیاسی نیست ولی سیاسی ها را دوست دارد. معمولا لیگ تمام کشورهای بالا را دنبال می کند! عاشق عبارت «خسته نباشید» است، البته نیم ساعت مانده به آخر کلاس! هر روز دوپرس از غذای دانشگاه را می خورد و هر روز به غذای دانشگاه بد و بیراه می گوید! او سه سوته عاشق می شود! اگر با اولی ازدواج کرد که کرد، و الا سیکل عاشق شدن و فارغ شدن او بارها تکرار می شود! جزء قشر فرهیخته جامعه محسوب می شود ولی هنوز دلیل این موضوع مشخص نشده که چرا صاحبخانه ها جان به عزرائیل می دهند ولی خانه به دانشجوی پسر نمی دهند! (فهمیدین به منم بگین) او چت می کند! خیابان متر می کند، ودر یک کلام عشق و حال می کند! همه کار می کند جز اینکه درس بخواند نسل دانشجوی ایرانی درسخوان در خطر انقراض است! از من می شنوین بی خیال دانشگاه بشین بهتره (تفریحات بهتر و کم دردسرتر هست)خود دانید.



چهار شنبه 22 تير 1390برچسب:, :: ::  نويسنده : مجتبی
معنای سیزده جمله کلیدی پزشکان


این بیماری شما باید فوری درمان بشه:
یعنی من ماه بعد قراره برم مسافرت و معالجه این بیماری خیلی ساده و سودآوره و بهتره زودتر ترتیبش رو بدم!

خوب بگید ببینم مشکلتون از کی شروع شد:
یعنی من از بیماریتون چیزی نفهمیدم و ایده‌ای ندارم و امیدوارم شما خودتون سرنخی به من بدین!

یک وقت دیگه از منشی برای آخرهای این هفته بگیر:
یعنی من امروز با دوستام دوره دارم، باید برم زودتر بزن به چاک!

هم خبرهای خوب و هم خبرهای بد براتون دارم:
یعنی خبر خوب اینه که من قراره یه ماشین جدید بخرم و خبر بد اینکه شما باید پول اونو بدین!

من به این آزمایشگاه اطمینان دارم بهتره آزمایش هاتون را اونجا انجام بدین:
یعنی من 40 درصد از پول آزمایش بیمارانی که به اونجا معرفی می کنم را می‌گیرم!

دارویی که براتون نوشتم داروی خیلی جدیدیه:
یعنی من دارم یه مقاله علمی می نویسم و می خواهم از شما مثل موش آزمایشگاهی استفاده کنم!

اگه تا یک هفته دیگه خوب نشدید یه زنگ به من بزنید:
یعنی من نمی دونم بیماریتون چیه شاید خود به خود تا یک هفته دیگه خوب بشه!

بهتره چندتا آزمایش تکمیلی هم انجام بدین:
یعنی من نفهمیدم بیماریتون چیه. شاید بچه‌های آزمایشگاه بهتون کمک کنن!

ابن بیماری الان خیلی شایعه:
یعنی این چندمین مریضیه که این هفته داشتم باید حتما امشب برم سراغ کتاب های پزشکی و درمورد این بیماری مطالعه کنم!

اگه این عوارض از بین نرفت هفته دیگه زنگ بزنید وقت بگیرین:
یعنی تا حالا مریضی به این سمجی نداشتم خدا را شکر که هفته دیگه مسافرتم و مطب نمیام!

فکر نمی کنم رفتن پیش فیزیوتراپیست فایده‌ای داشته باشه:
یعنی من از فیزیوتراپیست ها نفرت دارم نرخ‌های ما رو شکستن!

ممکنه یک کمی دردتون بیاد:
یعنی هفته پیش دو تا مریض از شدت درد زبونشون رو گاز گرفتن!

فکر نمی‌کنید این همه استرس روی اعصابتون اثر گذاشته باشه:
یعنی من فکر می کنم شما دیوونه هستین و امیدوارم یک روانشناس پیدا کنم که هزینه‌های درمانتون رو باهاش قسمت کنم



چهار شنبه 22 تير 1390برچسب:, :: ::  نويسنده : مجتبی

 تفاوت کتاب درسی دخترانه و پسرانه! (طنز )

 

تا پیش از این و براساس توطئه‌ای که دشمنان طراحی کرده بودند، گمان می‌شد که دانش ربطی به دختر یا پسر بودن دانش‌آموزان ندارد. این در حالی‌ است که وجود تفاوت بسیار زیاد میان دختران و پسران اگر از دید مردم عادی یا فریب‌خوردگان پنهان بماند هیچ‌گاه از دید وزیر آموزش‌و‌پرورش پنهان نخواهند ماند. این هفته حاجی‌بابایی، وزیر آموزش‌و‌پرورش از پیگیری طرح جداسازی کتب درسی دختران و پسران توسط این وزارتخانه خبر داد که بسیار دلگرم‌کننده بود. ما علاوه بر گرم کردن دل، کمک و پیشنهاد هم در این زمینه بلدیم. در زیر چند نمونه از مطالب کتاب‌های جداسازی شده مطابق سیاست‌های وزارت آموزش‌و‌پرورش برای الگوبرداری آورده شده‌اند.

 

ریاضی پسران: 2+2 مساوی است با 4. فوق‌فوقش 5.

ریاضی دختران: 2 تا گل داریم 2 تا گل دیگه هم می‌ذاریم کنارش که به مامانمون هدیه بدیم؛ مجموعا میشه یه دسته گل.

 

جغرافی پسران: اگر دست راست خود را به طرف شرق و دست چپ خود را به طرف غرب بگیریم، شمال در پیش‌رو و جنوب در پشت سرمان خواهد بود.

جغرافی دختران: اگر قادر به تشخیص دست راست و چپ خود باشیم، بهتر است به خانه بخت رفته و دل وزیر آموزش‌و‌پرورش را که بارها اعلام کرده از ازدواج دانش‌آموزان دختر استقبال می‌کند، شاد کنیم.

 

ادبیات پسران: درس «حسنک وزیر» از تاریخ بیهقی...

ادبیات دختران: درس «مرضیه وزیر» از تاریخ ...

 

انگلیسی پسران:

I want to go to the garden with my friends

انگلیسی دختران:

I want to go to the kitchen and cook the dinner for my lord husband

 

تاریخ پسران (پس از حذف پادشاهان و لشکرکشی‌ها که دولت وعده‌اش را داده(: یونانی‌ها به سرکردگی یک یارویی حدود دو هزار سال پیش به ایران حمله کردند و عده‌ای از مردم را کشتند و یک سلسله‌ای را منقرض کردند اما پس از اندکی خودشان هم رفتند وردست بابایشان.

تاریخ دختران (پس از اصلاحات مذکور): یونانی‌ها یک زمانی به ایران آمدند و سعی کردند به‌جای خورشت پلو بادمجون غذای پلاخورشتوس یونانی را که اصلا هم خوشمزه نبود، رواج بدهند اما نتوانستند. طرز تهیه خورشت پلوبادمجون به شرح زیر است...

 

فلسفه پسران: سقراط فیلسوفی یونانی بود که پیوسته در طلب حق بود و لقب شهید راه حقیقت گرفت.

فلسفه دختران: زن سقراط پیوسته در تعقیب شهید راه حقیقت بود و دمار از روزگار او درآورد.

 

فیزیک نور پسران: در انعکاس یک تصویر در آینه بین فاصله کانونی آینه(f) و فاصله جسم از آینه(p) و فاصله تصویر از آینه (q) رابطه وجود دارد.



چهار شنبه 22 تير 1390برچسب:, :: ::  نويسنده : مجتبی

مراحل زیر را انجام دهید تا دلیلش را بفهمید ....

1. ابتدا کف دو دستتان را روبروی هم قرار دهید و دو انگشت میانی دست های چپ و راستتان را پشت به پشت هم بچسبانید.
۲. چهار انگشت باقی مانده را از نوک آنها به هم متصل کنید
۳. به این ترتیب تمامی پنج انگشت به قرینه شان در دست دیگر متصل هستند.     

4. سعی کنید انگشتان شصت را از هم جدا کنید.انگشت شصت نمایانگر والدین است. انگشت های شصت می توانند از هم جدا شوند زیرا تمام انسان ها روزی می میرند. به این صورت والدین ما روزی ما را ترک خواهند کرد.
۵. لطفا مجددا انگشت های شصت را به هم متصل کنید . سپس سعی کنید انگشت های دوم را از هم جدا نمائید. انگشت دوم (انگشت اشاره) نمایانگر خواهران و برادران هستند. آنها هم برای خودشان همسر و فرزندانی دارند. این هم دلیلی است که انها ما را ترک کنند.
۶. اکنون انگشت های اشاره را روی هم بگذارید و انگشت های کوچک را از هم جدا کنید. انگشت کوچک نماد فرزندان شما است. دیر یا زود آنها ما را ترک می کنند تا به دنبال زندگی خودشان بروند.
۷. انگشت های کوچک را هم به روی هم بگذارید. سعی کنید انگشت های چهارم (همان ها که در آن حلقه ازدواج را قرار می دهیم) را از هم باز کنید. احتمالا متعجب خواهید شد که می بینید به هیچ عنوان نمی توانید آنها را از هم باز کنید. به این دلیل که آنها نماد زن و شوهرهای عاشق هستند که برای تمام عمر با هم می مانند. عشق های واقعی همیشه و همه جا به هم متصل باقی می مانند. انگشت شصت نشانه والدین است. انگشت دوم خواهر و برادر. انگشت وسط خود شما. انگشت چهارم همسر شما و انگشت آخر هم نماد فرزندان شما است.تعجب



چهار شنبه 22 تير 1390برچسب:, :: ::  نويسنده : مجتبی

یک بنده خدایی ، کنار اقیانوس قدم میزد و زیر لب، دعایی را هم زمزمه میکرد.
نگاهى به آسمان آبى و دریاى لاجوردین و ساحل طلایى انداخت و گفت: - خدایا ! میشود تنها آرزوى مرا بر آورده کنى؟ ناگاه، ابرى سیاه، آ سمان را پوشاند و رعد و برقى درگرفت و در هیاهوى رعد و برق، صدایى از عرش اعلى بگوش رسید که میگفت: چه آرزویى دارى اى بنده محبوب من؟مرد، سرش را به آسمان بلند کرد و ترسان و لرزان گفت: - اى خداى کریم! از تو مى خواهم جاده اى بین کالیفرنیا و هاوایی بسازى تا هر وقت دلم خواست در این جاده رانندگى کنم !! از جانب خداى متعال ندا آمد که:- اى بنده ى من ! من ترا بخاطر وفادارى ات بسیار دوست میدارم و مى توانم خواهش ترا برآورده کنم، اما، هیچ میدانى انجام تقاضاى تو چقدر دشوار است؟ هیچ میدانى که باید ته اقیانوس آرام را آسفالت کنم ؟ هیچ میدانى چقدر آهن و سیمان و فولاد باید مصرف شود؟ من همه اینها را مى توانم انجام بدهم، اما آیا نمى توانى آرزوى دیگرى بکنى؟ مرد، مدتى به فکر فرو رفت، آنگاه گفت:- اى خداى من ! من از کار زنان سر در نمى آورم! میشود بمن بفهمانى که زنان چرا مى گریند؟ میشود به من بفهمانى احساس درونى شان چیست؟ اصلا میشود به من یاد بدهى که چگونه مى توان زنان را خوشحال کرد؟صدایی از جانب باریتعالى آمد که: اى بنده من ! آن جاده اى را که خواسته اى، دو بانده باشد یا چهار بانده ؟؟!!

نظر فراموش نشود...



چهار شنبه 22 تير 1390برچسب:, :: ::  نويسنده : مجتبی

چارلی چاپلین می گوید؛

آموخته ام که با پول می شود خانه خرید ولی آشیانه نه

رختخواب خرید ولی خواب نه،

ساعت خرید ولی زمان نه،

می توان مقام خرید ولی احترام نه،

می توان کتاب خرید ولی دانش نه،

دارو خرید ولی سلامتی نه،

خانه خرید ولی زندگی نه و بالاخره ،

می توان قلب خرید، ولی عشق را نه.

آموخته ام که... تنها کسی که مرا در زندگی شاد می کند کسی است که به من می گوید: تو مرا شاد کردی

آموخته ام ... که مهربان بودن، بسیار مهم تر از درست بودن است

آموخته ام ... که هرگز نباید به هدیه ای از طرف کودکی، نه گفت...



اگه مدت زیادی از آخرین باری که از ته دل خندیدین میگذره این داستان زیبا رو بخونید تا از خنده غش کنید!!!

کباب غاز که به نام از ماست که بر ماست هم شهرت داره،اثر استاد بزرگ ادبیات داستان نویسی،محـــــــــمد علی جمالزاده است.خیلی دنبال یک شرح حال خوب از این استاد بزرگ گشتم تا در این پست براتون بذارم!اگه این داستان رو نخوندید حتما بخونید!

البته خیلی ها شاید تو بعضی کتب درسی این داستان رو خونده باشن اما توصیه میکنم که بازم بخونن!بدلیل زیبایی این داستان میشه اونو چند باره هم خوند و سیر نشد!البته ناگفته نماند که در کتب درسی بعضی جاها سانسور شده!!!نیشخند اما اینجا متن کاملتری هست که به خوندنش می ارزه!در واقع مثالهای خنده داری  داره که در گذشته رایج بود و الان مورد استفاده قرار نمی گیرن!

قبل از شروع داستان شرح حالی از استاد بخوانیم:

 

استاد محمد علی جمالزاده

 

محمدعلی جمالزاده سال 1274 هجری شمسی در خانواده‌ای مشروطه‌خواه به دنیا آمد. در 17 سالگی برای تحصیل به بیروت رفت و پس از چندی رهسپار پاریس شد. جمالزاده پس از تحقیق درباره‌ی مزدک ، بررسی روابط قدیم روس و ایران را در مجله کاوه برلین به چاپ رساند و آنگاه «گنج شایگان» را در باب اقتصاد ایران نوشت. اولین مجموعه‌ داستان‌های کوتاه ایرانی را تحت عنوان «یکی بود یکی نبود» در سال 1300 منتشر کرد و به اعتبار همین کتاب او را آغازگر واقعگرایی در نثر معاصر فارسی دانسته‌اند. ( البته من در بسیاری از مقالاتی که درباره ی ایشان خوانده ام،از ایشان به عنوان پدر داستان نویسی ادبیات فارسی ایران نیز یاد شده! چرا که " یکی بود یکی نبود " اولین مجموعه ی داستان کوتاه ایران به حساب می آمد و تا جایی که من میدانم در آن دوره اصولا چیزی به نام داستان کوتاه در ادبیات ما وجود نداشته است! نیشخند به جز چند ترجمه از آثار بزرگان جهان که به فارسی برگرداند شده بود! )

 در داستان‌های جمالزاده گوشه‌هایی از زندگی ایرانیان در دوره مشروطه به صورتی انتقادی و با نثری ساده، طنزآمیز و آکنده از ضرب‌المثل‌ها و اصطلاح‌های عامیانه، تصویر شده است. جمالزاده 15 سال در برلین ماند و در آنجا کارمند سفارت ایران بود و همزمان در روزنامه کاوه، مقاله می‌نوشت. در سال 1311 به ژنو رفت و کارمند دفتر بین‌المللی کار شد. این نویسنده در سال 1355 شرح حال خود را در «راهنمای کتاب» نوشت و مقالات زیادی نیز در بسیاری از مجلات به چاپ رساند و کتاب‌های مختلفی از جمله «خسیس» مولیر و «ویلهم تل» شیلر را به فارسی ترجمه کرد. نثر جمالزاده دلنشین و شیرین است. تسلط بر اصطلاحات مذهبی و روایات اسلامی از شاخصه‌های نثر اوست. جمالزاده در دوران کهولت به مدت پنج سال مشغول نوشتن خاطرات و مکاتبه با نویسندگان شد. وی در تاریخ 15 آبان سال 1376 در شهر ژنو سویس از دنیا رفت.

از آثار زنده یاد میتوان به:

 - «دارالمجانین»، «سرگذشت عمو حسینعلی» در سال 1321 

- «سروته یک کرباس» 1323 

- «قلتشن دیوان» 1325 

- «صحرای محشر»، «هزار پیشه» 1326 

 - «معصومه شیرازی» 1333 

 - «تلخ و شیرین» 1334 

 - «شاهکار»1337

- «کهنه و نو»، « قصه قصه‌ها» و «قصه‌های کوتاه قنبرعلی» 1338 

 - « هفت کشور» و «غیر از خدا هیچکس نبود» 1340 

 - «شورآباد» 1341 

 - «خاک و آدم » و «صندوقچه اسرار» 1342 

 - «آسمان و ریسمان» 1343 

 - «مرکب محو» 1344

- «قصه‌های کوتاه برای بچه‌های ریشدار» 1352 

 - «قصه ما به سر رسید» 1357
                                       اشاره نمود.

و اینک این داستان زیبا و خواندنی را در ادامه ی مطلب بخوانید.



ادامه مطلب ...


چهار شنبه 22 تير 1390برچسب:, :: ::  نويسنده : مجتبی
یکی از غذاخوری‌های بین‌راه بر سر در ورودی با خط درشت نوشته بود:

شما در این مکان غذا میل بفرمایید، ما پول آن را از نوه شما دریافت خواهیم کرد.

راننده‌ای با خواندن این تابلو اتومبیلش را فوراً پارک کرد و وارد شد و ناهار مفصلی سفارش داد و نوش‌جان کرد.

بعد از خوردن غذا سرش را پایین انداخت که بیرون برود، ولی دید که خدمتگزار با صورتحسابی بلند بالا جلویش

سبز شده است. با تعجب گفت:

مگر شما ننوشته‌اید که پول غذا را از نوه من خواهید گرفت؟!

خدمتگزار با لبخند جواب داد: چرا قربان، ما پول غذای امروز شما را از نوه‌تان خواهیم گرفت،

ولی این صورتحساب مال مرحوم پدربزرگ شماست!!!
 


چهار شنبه 22 تير 1390برچسب:, :: ::  نويسنده : مجتبی

هشدار: این یک مطلب فمنیستی است. لطفا آقایون نخونن! اگر هم خوندن به من فحش ندن! من هیچ مسئولیتی قبول نمی کنم!!!! این فقط یه شوخیه! نیشخند

اتفاقا این مطالب کاملا جدی و صحیح هستند.




ادامه مطلب ...


چهار شنبه 22 تير 1390برچسب:, :: ::  نويسنده : مجتبی
از یه دیوونه می پرسن چرا دیوونه شدی؟
میگه من یه زن گرفتم که یه دختر 18 ساله داشت.
دختره زن بابام شد!
پس زن من مادر زن بابام شد.
پدرم دوماد من شد و من شدم پدر زن پدرم!
دختر زنم پسر زایید که داداش من بود و نوه ی زنم میشد!پس نوه ی منم می شد!
پس من پدربزرگ داداشم بودم!
زن من پسری زایید...
زن پدرم خواهر نا تنی اون شد!
پس پسرم داداش من هم میشه!!
پدرم دوماد منه!زن پدرم دختر من و عروس منه!
حالا بگو چرا دیوونه شدم؟!!! قهقهه


چهار شنبه 22 تير 1390برچسب:, :: ::  نويسنده : مجتبی

یه معتاد 2 تا سیگار تو دهنش گرفته بود داشت میکشید!!

 ازش میپرسن چرا 2 تا سیگار میکشی؟

 میگه یکی واسه خودم یکی هم از طرف دوستم که زندونه!!

 بعد از یه مدتی میبینن همون معتاد یه دونه سیگار میکشه، بهش میگن حتما دوستت از زندان ازاد شده؟

 میگه نه خودم ترک کردم !!!



چهار شنبه 22 تير 1390برچسب:, :: ::  نويسنده : مجتبی

بچه که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم حالا که بزرگیم چه دلتنگیم

کاش دلامون به بزرگی بچگی بود

کاش همون کودکی بودیم که حرفهاش رو از نگاهش میشه خواند

کاش برای حرف زدن نیازی به صحبت کردن نداشتیم

کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود

کاش قلبها در چهره بود اما اکنون اگر فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمه و دل خوش کردیم که سکوت کردیم

سکوت پر بهتر از فریاد تو خالیست

سکوتی که یه نفر بفهمه بهتر از هزار فریادیه که هیچ کس نفهمه

سکوتی که سرشار از ناگفته هاست، ناگفته هایی که گفتنش یه دردو نگفتنش هزاران درد داره

دنیا رو ببین...

بچه بودیم از آسمان بارون می اومد بزرگ که شدیم از چشمامون می آید!

بچه که بودیم تنها غم زندگیمون شکسته شدن نوک مدادمون بود ولی حالا غمامون اونقدر زیاد شده که این توشون گمه

بچه بودیم همه چشمای خیسمونو میدیدن بزرگ شدیم هیچکی نمیبینه

بچه بودیم تو جمع گریه می کردیم بزرگ شدیم تو خلوت

بچه بودیم راحت دلمون نمی شکست بزرگ شدیم خیلی آسون دلمون می شکنه

بچه بودیم همه رو 10 تا دوست داشتیم بزرگ که شدیم بعضی هارو هیچی بعضی هارو کم و بعضی هارو بی نهایت دوست داریم

بچه که بودیم قضاوت نمی کردیم و همه یکسان بودن بزرگ که شدیم قضاوتهای درست و غلط باعث شد که اندازه دوست داشتنمون تغییر کنه

کاش هنوزم همه رو به اندازه همون بچگی 10 تا دوست داشتیم

بچه که بودیم اگه با کسی دعوا میکردیم 1 ساعت بعد از یادمون میرفت بزرگ که شدیم گاه دعواهامون سالها تو یادمون مونده و آشتی نمی کنیم

بچه که بودیم گاهی با یه تیکه نخ سرگرم می شدیم بزرگ که شدیم حتی 100 تا کلاف نخم سرگرممون نمیکنه

بچه که بودیم بزرگترین آرزومون داشتن کوچکترین چیز بود بزرگ که شدیم کوچکترین آرزومون داشتن بزرگترین چیزه

بچه که بودیم آرزومون بزرگ شدن بود بزرگ که شدیم حسرت برگشتن به بچگی رو داریم

بچه که بودیم تو بازیهامون همش ادای بزرگ ترها رو در می آوردیم بزرگ که شدیم همش تو خیالمون بر میگردیم به بچگی

بچه بودیم درد دلهامونو به هزار ناله می گفتیم همه می فهمیدند بزرگ شدیم درد دلهامونو به صد زبان به کسی می گیم هیچ کس نمی فهمه

بچه بودیم دوستیامون تا نداشت بزرگ که شدیم همه دوستیامون تا داره

بچه که بودیم بچه بودیم بزرگ که شدیم بزرگ که نشدیم هیچ دیگه همون بچه هم نیستیم



چهار شنبه 22 تير 1390برچسب:, :: ::  نويسنده : مجتبی

این متن بصورت ایمیل از یکی از دوستان به دستم رسید.

با تشکر از ایشون...

 

نام : اکبر

کلاس :دوم دبستان

موزو انشا : عزدواج!
 

 

هر وقت من یک کار خوب می کنم مامانم به من می گوید بزرگ که شدی برایت یک زن خوب می گیرم.

تا به حال من پنج تا کار خوب کرده ام و مامانم قول پنج تایش را به من داده است.

حتمن ناسرادین شاه خیلی کارهای خوب می کرده که مامانش به اندازه استادیوم آزادی برایش زن گرفته بود. ولی من مؤتقدم که اصولن انسان باید زن بگیرد تا آدم بشود ، چون بابایمان همیشه می گوید مشکلات انسان را آدم می کند.

 در عزدواج تواهم خیلی مهم است یعنی دو طرف باید به هم بخورند. مثلن من و ساناز دختر خاله مان خیلی به هم می خوریم.

از لهاز فکری هم دو طرف باید به هم بخورند، ساناز چون سه سالش است هنوز فکر ندارد که به من بخورد ولی مامانم می گوید این ساناز از تو بیشتر هالیش می شود.

در عزدواج سن و سال اصلن مهم نیست...


در عزدواج سن و سال اصلن مهم نیست چه بسیار آدم های بزرگی بوده اند که کارشان به تلاغ کشیده شده و چه بسیار آدم های کوچکی که نکشیده شده. مهم اشق است !

اگر اشق باشد دیگر کسی از شوهرش سکه نمی خواهد و دایی مختار هم از زندان در می آید

من تا حالا کلی سکه جم کرده ام و می خواهم همان اول قلکم را بشکنم و همه اش را به ساناز بدهم تا بعدن به زندان نروم.  

 
 مهریه و شیر بلال هیچ کس را خوشبخت نمی کند.

همین خرج های ازافی باعث می شود که زندگی سخت بشود و سر خرج عروسی دایی مختار با پدر خانومش حرفش بشود.

دایی مختار می گفت پدر خانومش چتر باز بود.. خوب شاید حقوق چتر بازی خیلی کم بوده که نتوانسته خرج عروسی را بدهد. البته من و ساناز تفافق کرده ایم که بجای شام عروسی چیپس و خلالی نمکی بدهیم. هم ارزان تر است ، هم خوشمزه تراست تازه وقتی می خوری خش خش هم می کند!  

 
 اگر آدم زن خانه دار بگیرد خیلی بهتر است و گرنه آدم مجبور می شود خودش خانه بگیرد. زن دایی مختار هم خانه دار نبود و دایی مختار مجبور شد یک زیر زمینی بگیرد. میگفت چون رهم و اجاره بالاست آنها رفته اند پایین! اما خانوم دایی مختار هم می خواست برود بالا! حتمن از زیر زمینی می ترسید. ساناز هم از زیر زمینی می ترسد برای همین هم برایش توی باغچه یک خانه درختی درست کردم. اما ساناز از آن بالا افتاد و دستش شکست. از آن موقه خاله با من قهر است.

قهر بهتر از دعواست. آدم وقتی قهر می کند بعد آشتی می کند ولی اگر دعوا کند بعد کتک کاری می کند بعد خانومش می رود دادگاه شکایت می کند بعد می آیند دایی مختار را می برند زندان!

البته زندان آدم را مرد می کند.عزدواج هم آدم را مرد می کند، اما آدم با عزدواج مرد بشود خیلی بهتر است!

این بود انشای من.




چهار شنبه 22 تير 1390برچسب:, :: ::  نويسنده : مجتبی
از نظر انسانها سگها حیواناتی با وفا و مفید هستند. ولی از نظر گرگها، سگها گرگهایی بودند که تن به بردگی دادند تا در آسایش و رفاه زندگی کنند! چگوارا

اصفهانیه تصادف کرده بود نشسته بود وسط خیابون میزد توی سرش که ماشینم! ماشینم داغون شد! خاک تو سرم شد. افسره رفت بهش گفت بدبخت انقدر حرص ماشینتُ زدی که نفهمیدی دست چپت از مچ قطع شده ! اصفهانیه یه نیگاه کرد به دستش گفت: یا حضرت عباس ساعتم

بیا حواسمان را پرت کنیم مال هر کس دورتر افتاد عاشق تر است... اول من... حواسم را بده تا پرت کنم!!!

میبخشید ما قصد تمسخر هیچ کس را نداریم

اینا صرفا برای خنده هست



جمعه 17 تير 1390برچسب:, :: ::  نويسنده : مجتبی

1.       هميشه حرفي را بزن که بتواني بنويسي، چيزي را بنويس که بتواني امضايش کني و چيزي را امضا کن که بتواني پايش  بايستي.

2.      آنانکه تجربه‌هاي گذشته را به خاطر نمي‌آورند محکوم به تکرار اشتباهند.


3.     وقتي به چيزي مي‌رسي بنگر که در ازاي آن از چه گذشته‌اي.


4.     آدم‌هاي بزرگ شرايط را خلق مي‌کنند و آدم هاي کوچک از آن تبعيت مي‌کنند.


5.     آدم‌هاي موفق به انديشه‌هايشان عمل مي‌کنند اما سايرين تنها به سختي انجام آن مي‌انديشند.


6.      گاهي خوردن لگدي از پشت، برداشتن گامي به جلو است.

7.     هرگز به کسي که براي احساس تو ارزش قايل نيست دل نبند.


8.     هميشه توان اين را داشته باش تا از کسي يا چيزي که آزارت مي‌دهد به راحتي دل بکني

9.      به کساني که خوبي ديگران را بي‌ارزش يا از روي توقع مي‌دانند، خوبي نکن و اگر خوبي کردي انتظار قدرداني نداشته باش.


10.   قضاوت خوب محصول تجربه است و از دست دادن ارزش و اعتبار محصول قضاوت بد.


11.   هرگاه با آدم‌هاي موفق مشورت کني شريک تفکر روشن آنها خواهي بود.

12.  وقتي خوشبخت هستي که وجودت آرامش بخش ديگران باشد.


13. به خودت بياموز هرکسي ارزش ماندن در قلب تو را ندارد.


14.  هرگز براي عاشق شدن دنبال باران و بابونه نباش، گاهي در انتهاي خارهاي يک کاکتوس به غنچه‌اي مي رسي که زندگيت را روشن مي‌کند.

15.  هرگاه نتوانستي اشتباهي را ببخشي آن از کوچکي قلب توست، نه بزرگي اشتباه.


16.  عادت کن هميشه حتي وقتي عصباني هستي عاقبت کار را در نظر بگيري.


17. آنقدر به در بسته چشم ندوز تا درهايي را که باز مي‌شوند، نبيني


18. تملق کار ابلهان است.


19.  کسي که براي آباداني مي‌کوشد جهان از او به نيکي ياد مي کند.

20.  آنکه براي رسيدن به تو از همه کس مي‌گذرد عاقبت روزي تو را تنها خواهد گذاشت.

21.  نتيجه گيري سريع در رخدادهاي مهم زندگي از بي‌خردي است.

22. هيچ گاه ابزار رسيدن به خواسته ديگران نشو.

23.از قضاوت دست بکش تا آرامش را تجربه کني.

24. دوست برادري است که طبق ميل خود انتخابش مي‌کني .

خورخه لوییس بورخس

 



1)      مدرسه رفتن بی فایده است چون اگه باهوش باشی معلم وقت تو رو تلف میکنه اگه خنگ باشی تو وقت معلمو.

۲) دنبال پول دویدن  بی فایده است چون اگه بهش نرسی از بقیه بدت میاد اگه بهش برسی بقیه از تو.

۳) عاشق شدن بیفایده است چون یا تو دل اونو میشکنی یا اون دل تورو یا دنیا دل هردوتونو.

۴) ازدواج کردن بی فایده است چون قبل از 30 سالگی زوده بعد از 30 سالگی دیر.

۵) بچه دار شدن بی فایده است چون یا خوب از آب در میاد که از دست بقیه به عذابه یا بد از آب در میاد که بقیه از دستش به عذابن.

۶) پیک نیک رفتن بی فایده است چون یا بد میگذره که از همون اول حرص میخوری یا خوش میگذره که موقع برگشتن غصه میخوری.

۷) رفاقت با دیگران بی فایده است چون یا از تو بهترن که نمیخوان دنبالشون باشی یا ازشون بهتری که نمیخوای دنبالت باشن.

۸) دنبال شهرت رفتن بیفایده است چون تا مشهور نشدی باید زیر پای بقیه رو خالی کنی ولی وقتی شدی بقیه زیر پای تو رو خالی میکنن.

9) وبلاگ نویسی بی فایده است چون یا خوب مینویسی که مطلبتو میدزدن و حرص میخوری یا بد مینویسی که مطلبتو نمیخونن و حرص میخوری.



جمعه 17 تير 1390برچسب:, :: ::  نويسنده : مجتبی
خونه مشغول کاربودم که دخترم بدو بدو اومد و پرسيد . 

دخترم : مامان تو زني يا مردي ؟ 

من : زنم ديگه پس چي ام ؟ 

دخترم : بابا ، چي اونم زنه ؟ 

من : نه ماماني بابا مرده . 

دخترم : راست ميگي مامان ؟ 

من : آره چطور مگه ؟ 

دخترم : هيچي مامان ! ديگه كي زنه ؟ 

من : خاله مريم ، خاله آرزو ، مامان بزرگ 

دخترم : دايي سعيد هم زنه ؟ 

من : نه اون مرده ! 

دخترم : از كجا فهميدي زني ؟ 

من : فهميدم ديگه مامان، از قيافه ام . 

دخترم : يعني از چي ؟ از قيافه ات؟ 

من : از اينكه خوشگلم ، 

دخترم : يعني...



ادامه مطلب ...


جمعه 17 تير 1390برچسب:, :: ::  نويسنده : مجتبی

معما پدر و پسر

روزی پدر و پسری تو یه تصادف زخمی می شن.

وقتی اونا رو به بیمارستان می برند پدر می میره اما پسر زنده میمونه در حالی که زخمیه وقتی دکتر  می یاد اونو عمل کنه میگه این که پسر خودمه!!!

چطوری چنین چیزی ممکنه؟؟


معما سه مسافر

یه روز سوار بر ماشین کنار یه ایستگاه توقف می کنین سه نفر تو ایستگاه نشستن یکی کسی که دوستش دارین

دومی دکتری که جانتون رو نجات داد و سومی هم پیرزن

کدمو سوار می کنین؟

بقیه معماها در ادامه مطلب



ادامه مطلب ...


جمعه 17 تير 1390برچسب:, :: ::  نويسنده : مجتبی
کودکی در حین تماشای یک سریال ایرانی?!!


«بابا جون؟»

«جونم بابا جون؟»

«این خانمه چرا با مانتو خوابیده؟»

«خب... خب... خب حتما اینجوری راحتتره دخترم.»

«یعنی با لباس راحتی سختشه؟»

«آره دیگه، بعضیها با لباس راحتی سختشونه!»

«پس چرا اسمشو گذاشتن لباس راحتی؟»

«.......هیس بابایی، دارم فیلم میبینم.»

« باباجون، كم آوردی؟!»

باقیش در ادامه مطلب



ادامه مطلب ...


جمعه 17 تير 1390برچسب:, :: ::  نويسنده : مجتبی
خب دوستای گلم میخوام به طنز در مورد روابط و افکار دانشجویان برای روابط حرف بزنم!(البته این گفته های من بعد از یاد گرفتن سلام دادن در موقع ورود به کلاس یا دیدن همکلاسی های غیر هم جنس و باز شدن روی دانشجو ها هستش!!!):

سال اول:

دختر:به دنبال پسرای سال بالایی و ارشد هست و اصلا به پسرای هم سن و سال اهمیت نمیدهد!

پسر:در پاره ای از اوقات نه تنها به کلاس توجه ندارد بلکه از هم رشته ای ها هم گریزان است و بیشتر در سایر دانشکده ها می چرخد!تمامی کلاسها را تحت نظر دارد حتی سال بالایی ها رو!!!!

سال دوم:

دختر:به دنبال پسرهایی هست که اختلاف سنی داشته باشند ولی این اختلاف کاهش یافته و به دو ترم بالا فکر میکند!(در این بین پیشنهاد های هم سن ها را باز هم رد میکند!!!وشاید با تعدادی از ترم بالایی ها رابطه برقرار میکند!!)

پسر:کمی از آتش اولیه افول کرده و این بار دنبال هم سن و سال ها ولی بازم در بیرون از حیطه قبلی چرخ میزند!!(شاید او هم ارتباطاتی را تجربه کند!!)

سال سوم:

دختر:انتظارش کمی پایین آمده و در دانشکده خودشان دنبال دوست میگردد و کم کم احساس میکند وقت دارد تلف می شود(مثل تیمی که ۲-۰از حریفش عقب است و دقایق پایان بازی فرا میرسد!!)

پسر:او حتی پا را فراتر میگذارد و با دختران دیگری که حالا ترم اول یا دوم محسوب میشوند و بدون شک حتی برای پز دادن هم که شده دنبال پسرهای ترو بالایی هستن ارتباط برقرار میکند!

سال چهارم:

دختر:او از همه چیز و همه کس خسته شده و میگوید فلان پسر همکلاسی خودمان هم پسر بدی نیست مهم تر از همه اینکه چندسالی هست میشناسمش!!!)یا مثلا همکلاسی یکی از دوستانش که روزی با هم به درس شروع کردن گزینه مناسبی هستش!

پسر:او هم از همه چیز و همه کس خسته شده و اصلا به این نتیجه میرسد که نباید ازدواج کند!!!!!

پ.ن.۱:

هر مردی برای شناخت زنان کافیست یکی از آنها را خوب بشناسد ولی یک زن حتی اگر با تمام مردها آشنا باشد یکی از آنها را هم خوب نمی شناسد.

 پ.ن.۲:

همه ی زنها بد نیستند. بدتر و بدترین هم دارند

 پ.ن.۳:

بهترین مردان بزرگ، همواره بدترین زنان دنیا را دارند

 پ.ن.۴:

چرا زنان مردان باهوش را دوست دارند؟
بخاطر اینکه دو قطب غیر همنام همدیگر را می ربایند.

 پ.ن.۵:

اگر مردان در مورد شخصیت زنان کمی نکته سنج باشند، هیچگاه تن به ازدواج نخواهند داد.

پ.ن.۶:

 عوض کردن همسر فقط عوض کردن مشکل است.

 پ.ن.۷:

مردنظم افرینش و زن شعر سپید آن است



درباره وبلاگ

این وبلاگ گلچینی از مطالب جالب و طنز وبلاگهای دوستان است . اگه شما هم مطلبی جالبی دارید توی قسمت نظرات حتما آدرس وبلاگتونو بدید. در ضمن لطفا از تمام صفحات وبلاگ دیدن فرمایید .
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها





نويسندگان


ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 5
بازدید ماه : 154
بازدید کل : 10566
تعداد مطالب : 72
تعداد نظرات : 18
تعداد آنلاین : 1

Alternative content